شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

کلمات

دختر گلم شما تازگیا خیلی کلمات رو میگی     یه شعری هست که من واسه ات میخونم و میگم بعی بعی میگه شما هم میگی : بع بع دنبه داری نه نه پس چرا میگی بع بع   وقتی بهت میگم شاینا جیگره شما هم میگی ب ب ( یعنی بله ) شاینا عسله شما هم میگی ب ب ( یعنی بلههههههههههه ) الهی قربون تو بشم عزیزم به جوجه میگی جی چی دیروزم داشتی با عروسکت حرف میزدی کلمه دداله رو گرفته نمیدونم منظورت همون غزاله بود که من کلی ذوق کردم و جیغ زدم که دوباره بگی ولی شما هم با خنده من میخندیدی قربون اون دندونای قشنگت بشم عزیزم     هر وقت میخوایم بریم بیرون دستت رو تکون میدی و میگی بابای یه بوسم میفرستی ...
29 خرداد 1392

عکس بابایی

وقتی رفته بودیم قم بابا اصرار داشت یه عکس بندازه از شما که خودش تو بچگی داشت ولی شما اصلا همکاری نمیکردی خوب بابا مگه زوره دخملی نمیخواد عکس بگیره فقط میخواد تو حیاط بدو بدو بکنه و به همه چیز دست بزنه  ای بابا اصرار نکنه بابا دیگه بابا میخوام برم ...
29 خرداد 1392

دوباره سفر به قم

شاینا خانم شما دوباره رفتی قم یه بار تو 10 روزگی یه بارم تو 15 ماهگی ولی این دفعه هر جا میرفتی سریع باید همه چیز جمع میشد حتی نمیتونستن از ما پذیرایی کنن بخاطر یه شیطون عزیز از تو حیاطم بیرون نمیامدی آخه چرا باید شما اینقدر طبیعت دوست باشی برعکس بابایی و مامان شاینا خونه مادر جون بریم ادامه مطلب بقیه خونه مامان جون داشتی میرفتی توی نرده ها تو حیاط مامان جونی   اینم پسر دایی بابامهههههههههههههههههههههههههههه     چه ست هم کردی بودیم با هم مادر جون در حال گل دادن به شاینا ...
27 خرداد 1392

شاینا کاراگاه

شاینا خانم چرا اینقدر عینک دوست داری هنوز مامانی کشف نکرده تازه خونه زن عموی بابایی هم مثل کاراگاه ها عینک زده بودی و دنبای یه چیزی میگشتی   ...
27 خرداد 1392

دو تفنگدار

داشتیم میرفتیم شمال مامانی برای شما عینک خرید که یه وقت چشمای مثل مرواریدت اذیت نشه باعث تعجب همه شدی چون شما عینک خیلی دوست میداری و اصلا از چشمت بیرون نمیاوردی اینم یه عکس از عشقای من ...
27 خرداد 1392

اولین مسافرت شاینا خانم به رودسر

دخملی تا حالا شمال نرفته بود تازه بعد از 15 ماه دخترم رفت اولین مسافرت به شمال و میشه گفت اولین مسافرتش توی تمام زندگی قشنگش و سراسر شادی رفتیم خونه خاله فرح کلی ذوق کردن از دیدن شما کلی با پارسا بازی کردی همش در حال دست زدن به وسایل درسا بودی و اونم کلی حرص میخورد ولی عشقم هیچی نمیگفت کلی هم صفا کردی اصلا از تو حیاط بیرون نمیامدی خونه خاله صفیه که همش دنبال جوجوها بودی و هی میگفتی جی جی مامانم خسته شده بود از بس که شما رو میبرد و میاورد مامانی خسته شدم ولی شما همچنان درگیر حیاط بودی بابایی هم در حال پخت ناهار خوشمزههههههههههههههههههههه شاینا و پارسا ...
27 خرداد 1392

جاده چالوس

شاینا خانم میره جاده چالوس و خیلی خیلی دختر خوبی بود و تو ماشین اذیت نکرد یکمی هم خوابید تا خود چالوس بعدشم دخمل خوبی بود ولی امان از برگشت که خیلی گریه کرد و اذیت شد البته بخاطر این بود که تو ترافیک گیر کردیم مامانی چون تعداد بود همه اومده بودن شمال که واسه برگشتن خیلی به ترافیک خوردیم شما هم مدام گریه میکردی واسه همین دوباره برگشتیم و از جاده قزوین برگشتیم دایی کامران اون مسیر برگشت و گفت خیلی خلوته ما هم از اونجا برگشتیم بریم ادامه مطلب خانواده سه تایی عمو مجید و پارمیس ...
27 خرداد 1392
1